سالی که گذشت، عمری که رفت
سال 90 دنیا آبستن جنگ بود، طفل شوم جنگ بر شکم مادر می کوبید و قابله هایی حوله به دست دور تا دورش را گرفته بودند. زائو آن قدرها عجله نداشت که قابله ها داشتند. حتا در این دقایق آخر هم از اخبار قابله ها این طور بر می آید، که شاید کنار سفره های هفت سین مان، سال نو را با جنگ تحویل کنیم. خدایا حول حالنا الی احسن الحال. سال 90 سایه ی سیاست روی همه چیز و همه کس سنگینی می کرد و حتا شیرینی اسکار اصغر فرهادی را هم به طعم گس خود آلود. با تمام این احول سالی که گذشت برایم سال خوبی بود، با این که خانه ی دویست ساله ی مادربزرگم با خاک یکسان شد. یادم هست دایی ها برای ویرانی خانه ی پدری به فکر دینامیت هم افتاده بودند، غافل از این که این بنای پیر با آن معماری متواضع کویری با اشارت بیل مکانیکی فرو ریختنی است. این روزها فقط در خیالم می توانم روی طاقچه ها بپرم و دست دراز کنم از روی رف چینی های کهنه و بعضا بند خورده ی مادر بزرگ را پایین بیاورم تا پیرزن غبارشان را بگیرد و سال را با دلی بی غبار کینه نو کند. خدایش بیامرزاد.
سال 90 برایم سال پیروزی دیرهنگامم بر افسردگی بود. افسردگی سال های بسیاری از زندگی ام را تلف کرد. البته افسردگی آن قدرها که من شناخته امش چیزی مثل سرمازدگی است، به خصوص اگر در ایران زندگی کنی و از در و دیوار چیزهایی بر سرت ببارد، باید جنب و جوش داشته باشی تا یخ نزنی و گرنه کارت ساخته است. سال 90 برایم سال شروع این جنب و جوش بود، دو رمان ترجمه کردم. یکی را به ناشر تحویل داده ام و دیگری تمام شده و در مراحل ویرایش و بازخوانی و افزودن پا نوشت ها است. هر دو از آثار فاخر و جذاب ادبیات دنیا هستند. مجموعه شعری هم از شاعری آلمانی به نشر مشکی داده ام که فعلا از سرنوشتش بی خبرم اما ظاهرا عزم ناشر جدیست. امیدوارم وزارت ارشاد هم در سال جدید مشمول حول حالنا شود و باور کند این جماعت بلد نیستند از راه دیگری ارتزاق کنند. الان روزی ده صفحه بدون وقفه ترجمه می کنم. بیش از این فعلا در توانم نیست مگر به بهایی که من توان پرداختش را ندارم. راستی اتفاق تازه ای هم که در این چند روز آخر سال افتاد دعوت به همکاری برای سرایش ترانه های آلبومی است که البته نه به دار است و نه به بار اما در این مملکتی که هیچ چیز جدی گرفته نمی شود، پشت این همکاری کاملا دوستانه، عزمی کاملا جدی است. آها، راستی داستان کوتاهی هم از ایلزه آیشینگر در شماره ی نوروزی ماهنامه ی تجربه دارم که امیدوارم آنهایی که می خوانند لذتش را ببرند.
در پایان از این دوستان متشکرم:
شروین عاقلی عزیز در نشر جیحون، که خطر همکاری با مترجمی بدسابقه را پذیرفت،
علی عبدالهی استاد گرانقدرم که من را به قول خودش در باتلاق ادبیات انداخت،
ساعد مشکی بزرگوار و منصور مومنی عزیز که بی نظمی و تأخیرهای مکرر من را تاب آوردند،
امیر محمد رزم آرا یار مهربان شیرازی ام که خیلی چیزها را به من یادآوری کرد،
میثم افشاری یار و مهمان همیشگی این کلبه ی محقر مجازی،
و مادرم، مادرم، مادرم.
این چند نفر و بسیاری دیگر کمکم کردند، پس از عمری سالی را بدون افسردگی نو کنم. برای همه شان آرزوی سالی بهتر و پر برکت تر را دارم.سال نو مبارک!