تابلوی خوشه چینان اثر میله را که دیده اید؟سایه ها کوتاهند.باید ظهر باشد.خرمنها جمع شده اند و  چند زن به زحمت روی زمین خالی  مزرعه به دنبال باقیمانده های محصول خم شده اند و چشم می گردانند تا بلکه ....به نظر شما زنها در آن حالت و  با آن لباسهای کهنه و روستایی زیبا هستند؟چهر هایشان خیلی واضح نیست.اما اگر نگویم اصلا زیبا نیستند آنقدرها هم زیبا نیستند.نقاش هم هیچ سعی در نشان دادن زیبایی آنها به خرج نداده و شاید سایه ای که روی صورتشان افتاده هم بهانه خوبی به دست نقاش داده تا چهره  ها را چندان پرداخت نکند.چهره هایشان آفتاب خورده و سوخته است.شاید هم سیاه پوست باشند.پس چه چیزی  من را-نمی گویم ما را تا شما را از پیش  موافق فرض نکرده باشم-به تماشای این تابلو می کشاند و مرا به تحسین زیباییش بر می انگیزد؟میله چرا این کار را کشیده.چرا این سه زن را در قسمت جلویی منظره قرار داده،  هر چند چشم تمایل دارد که از روی آنها رد  شود و به خرمنها خیره می شود.تصویر کردن فقری که در چهره زنها می بینم چه لطفی برای میله داشته.چه چیزی این زنهای خوشه چین را تا الان زنده نگه داشته،جوری که هر بار نگاهشان می کنم زنده تر از من به نظر می رسند.راستی میله هم ،اسم میله هم  با این زنها زنده مانده.شاید میله هم همین را می خواسته.سمت راست یک سوم بالای تصویر یک نفر سوار بر اسب با کمی فاصله از مردم دیده می شود . آن قدر دور ایستاده که چهر ه اش پیدا نیست .این موجود کوچک کل تابلو را اشغال کرده و همه چیز تحت تاثیر حضور اوست. از او متنفرم.من که نمی شناسمش .او که اصلا وجود ندارد.این موجود کوچک و حقیر، تمام توجه مرا به خودش جلب می کند و نگاهم را به طرز آزاردهنده ای از روی زنان خوشه چین،گاری آماده حرکت، مردان و زنان در حال جمع آوری خرمن و خرمنها می گیرد و به سمت خودش می کشاند.اگر نمی تواند مرا هم مثل آن کشاورزان بی چیز و فقیر به کار وا دارد  نگاه مرا  که می تواند تصاحب کند. آسمان بیشتر یک سوم بالای تصویر را گرفته ولی چه آسمانی؟!آن مرد کوچک سوار بر اسب به من مجال نگاه کردن به آسمان را هم نمی دهد و نگاهم را به سمت خود منحرف می کند.او دوست دارد دیده شود،به هر قیمتی که شده.نه آسمان برای او اهمیتی دارد نه زنان خوشه چین نه آن گاری و نه حتی خرمنها. تنها چیزی که برای او اهمیت دارد ،دیده شدن خودش است، حتی اگر کوچک باشد.میله چه اصراری در گنجاندن او در آن قسمت از اثرش داشته؟